روایت عشق

سروده ها و دل نوشته های مهرداد زینلیان

روایت عشق

سروده ها و دل نوشته های مهرداد زینلیان

از بهشت تا بهشت

 

 

از بهشت تا بهشت....!        داستان کوتاه 

 

 

آنانکه در فضای ملکوتی اصفهان دهه شصت تنفس کرده اند ، شاید نفس کشیدن در فضای گناه آلوده این روزهای آن را کمتر بر می تابند. 

اصفهان ، شهر علم و هنر ، شهر شهیدان و سرداران رشید اسلام را اکنون هاله ای از غبار بی حیایی و پرده دری فراگرفته است و اگر باب امر به معروف و نهی از منکر مؤمنان و دلسوزان نظام اسلامی همچنان ناگشوده بماند ، بیم آن می رود که آتش عذاب الهی دامنگیرمان شود. 

 

نوشتار زیر در قالب داستان کوتاه ، روایتی است تصویر گرانه که خاطرات دوران کودکی ام را از بهشت ملکوتی اصفهان به بهشت شدّاد کنونی پیوند داده است.  

    

دمدمه های اردیبهشت است و من و چهارباغ و اصفهان و به قول آن استاد ، شاهزاده افسون گشته افسانه ..... خنکای نسیمی روح نواز هر از چند گاه ، باید که تسلّی بخش جسم و جانم شود ، امّا......

سرم را پایین می اندازم و نگاهم رو به سنگفرش ترک خورده پیاده رو...... قدم هایم را تندتر می کنم..... دلم می خواهد زودتر از این بهشت شدّاد آسوده شوم!  

 

گوشه چادر مادرم را گرفته ام و به دنبال جمعیت می دوم. گه گاه میان ازدحام جمعیت گرفتار می شوم. نگاهم به قاب عکس علی اکبر است که بر فراز تابوت سرخش خودنمایی می کند. تابوت ها بر دوش مردم از هم سبقت می گیرند. تابوت هایی سرخ بر دستانی سبز!.... چهارباغ جای سوزن انداختن ندارد. دلم نمی خواهد از علی اکبر عقب بمانم. دست مادر را می کشم و می گویم: مادر! تندتر بیا ، علی اکبر را بردند.....

ادامه مطلب ...