فیض حضور
آن ماه که هستی بود از فیض حضورش
سرمستی عشّاق ز صهبای طَهورش
کی می دمد از پرده ظلمانی غیبت؟
روشن کند این شام سیه فام ، ز نورش
گویند غبار قدمش ، روح بهار است
ای کاش بیفتد به دلم ، راه عبورش
کی می رسد آن لحظه که از جانب کعبه
بر گوش رسد صوت خوش نفخه صورش
عالَم ، همه جا محضر دُردانه زهراست
زنهار! که غفلت نشود سدّ ظهورش
دلخسته یلدای فراقم من و ای کاش
دل را بخرد ، نَفحه رحمانی طورش
اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج .....