بهاریه
هنگام بهارست و گل و سبزه ببارست و گه بوس و کنارست و زمین غرق نگارست و زمان ، پر شر و شوری
بی تو اما دل ما رنگ خزانست و به راهت نگرانست و همی اشک فشانست و زکف داده همی طاقت دوری
گر بیایی به دلم شور بپا گردد و پر مهر و صفا گردد و همرنگ خدا گردد و عالم بشود لُجّه نوری
کی شب هجر تو سر آید و هنگام سحر آید و بر شاخ فرج ، گل به ثمر آید و پایان برسد فصل صبوری
اللهمّ عجّل لولیّک الفرج ....