همّت آسمانی ....
ای که مرا کشانده ای با غم کهکشانیت
طی شده عمر من پیِ بیرق ارغوانیت
بوده ام از ازل گدا بر درِ آستان تو
مُلک و مَلَک نشسته بر سفره مهربانیت
رشک بهشت جاودان ، خاک درِ حریمتان
کوچه به کوچه می دوم در طلب نشانیت
خون تو شد بهای دین ، گریه به ماتمت حصین
شیعه جلا گرفته از همّت آسمانیت
آتش کینه کِی برد رونق خیمه های تو؟
سینه به سینه می رود قصه جانفشانیت
کاش مرا طلاکنی! راهی کربلا کنی
در ره خود فدا کنی ، با دم لامکانیت
مهرتو کِی رود ز دل؟ صبر ز زینبت خجل
هست مرا به آب و گِل ، اُلفت و آشناییت
میرسدم ز پشت در ، باز طنین این خبر
کاش بیاید از سفر ، منتقم جهانیت
آقای دکتر سلام.شعر زیبایتان را خواندم.نفستان گرم.شعر بسیار زیبا وپر مفهومی است.انشاالله موفق باشی .